شیطون و بلا
دیشب همه اش چهاردست و پا میرفتی و شیطنت میکردی من توی آشپزخانه مشغول آشپزی بودم یه دفعه متوجه شدم از سطل برنج ٰپیمانه برنج رو درآوری و کلی برنج ریختی روی سرت حالا بابات رو صدا کردم و بهش گفتم بیا دخملت رو ببین ...
نویسنده :
مادر
9:49